0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۸۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:56 PM

خوشا شبی که به آرامگاه من باشی

من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی

کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق

تو گر نشانهٔ تیر نگاه من باشی

تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند

که واقف از من و روز سیاه من باشی

من از دو نرگس مست تو چشم آن دارم

که آگه از نگه گاه گاه من باشی

به حکم عشق و تقاضای حسن می‌باید

که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی

پس از هلاک به خاکم بیا که می‌ترسم

علی الصباح جزا عذرخواه من باشی

اگر چه هیچ امید از تو بر نمی‌آید

همین بس است که امیدگاه من باشی

بتان کج کله آنجا که در میان آیند

تو در میان بت کج کلاه من باشی

چو نیست قسمت من عافیت همان بهتر

که آفت من و حال تباه من باشی

از آن به چشم خود ای اشک مسکنت دادم

که در بیان محبت گواه من باشی

به گریه گفتمش آیا گذر کنی بر من

به خنده گفت اگر خاک راه من باشی

فروغی از پی آن زلف و چهره تا نروی

چگونه با خبر از اشک و آه من باشی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها