0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۸۲
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:56 PM

تو پری چهره اگر دست به آیینه بری

آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری

با وجودت دو جهان بی‌خبر از خویشتنند

تو چنان واله خود کز دو جهان بی خبری

آسمان با قمری این همه نازش دارد

چون ننازی تو که دارندهٔ چندین قمری

شاید ار تنگ دلان تنگی شکر نکشند

تا تو ای تنگ دهان صاحب تنگ شکری

هیچ کس را ز تو امکان شکیبایی نیست

که توان تن و کام دل و نور بصری

من ملول از غم و غیر از تو به سر حد نشاط

ای دریغا که به نام من و کام دگری

تو به جز ابروی خونخواره نداری تیغی

من به جز سینهٔ صدپاره ندارم سپری

من ز رخسار تو آیینهٔ پرستم زیرا

که هم آیین و هم آیینه صاحب نظری

از سر خون خود آن روز گذشتم در عشق

که تو سرمست خرامنده به هر ره گذری

نه عجب طبع فروغی به تو گر شد مایل

زان که در خیل بتان از همه مطبوع‌تری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها