0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۷۹
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:56 PM

ای طلعت نکوی تو نیکوتر از پری

نیکو نگاه‌دار دلی را که می‌بری

معشوق پرده‌پوشی و منظور پرده‌در

هم پرده می‌گذاری و هم پرده می‌دری

دلهای برده را همه آورده‌ای به دست

هم دلبری به عشوه‌گری هم دلاوری

می‌رانیم ز مجلس و می‌خوانیم ز در

هم بنده می‌فروشی و هم بنده می‌خری

من در کمند عشق اسیر ستم کشم

تو بر سریر حسن امیر ستم گری

کار من است دادن جان زیر تیغ تو

من کار خود چگونه گذارم به دیگری

تیغی نمی‌کشی که فقیری نمی‌کشی

جایی نمی‌روی که اسیری نمی‌بری

چشمت نظر به هیچ مسلمان نمی‌کند

این ظلم سر نمی‌زند از هیچ کافری

هر تشنه را که لعل تو آب حیات داد

نتوان برید حنجرش از هیچ خنجری

پیکان آه من به تو کاری نمی‌کند

تا در نظام لشکر آه مظفری

کشورگشای ناصردین شاه جنگ جوی

کز لشکرش ندیده امان هیچ لشکری

آن ماه بر سر تو فروغی گذر نکرد

در رهگذار او مگر از خاک کمتری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها