0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۶۴
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:54 PM

زان سر زلف مرا بی سرو سامان کردی

خاطرم جمع نشد تا تو پریشان کردی

من به سودای غمت اشک به دامن کردم

تا تو از سنبل تر مشک به دامان کردی

سینه صد چاک و جگر پاره خدا را بنگر

که چه‌ها با من از آن چاک گریبان کردی

حیرتی دارم از آن صورت زیبا که تو راست

که به یک جلوه مرا صورت بی جان کردی

عندلیب دل من نغمه سرا شد روزی

کانجمن را ز رخت صحن گلستان کردی

خون بهای دلم از لعل گهربار بیار

چون به خون غرقه‌اش از خنجر مژگان کردی

نام شمشیر تو آسایش جان باید کرد

که ز کشتن همه دشوار من آسان کردی

سالها در طلبت گوشه‌نشینی کردم

تا گذاری به سر گوشه‌نشینان کردی

هم نشینان تو از بوی ریاحین مستند

وه که در کار سمن و سنبل و ریحان کردی

تا فروغی نظری در رخ زیبای تو کرد

فارغش از مه و خورشید درخشان کردی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها