0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۵۷
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:53 PM

چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول

که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی

ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی

کسی از خرابهٔ دل نگرفته باج هرگز

تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی

به قلمروی محبت در خانه‌ای نرفتی

که به پاکی‌اش نرفتی و به سختی‌اش نبستی

به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم

ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی

ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمی‌شناسی

به در کنشت منشین تو که بت نمی‌پرستی

تو که ترک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی

تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی

اگرت هوای تاج است به بوس خاک پایش

که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی

مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه

کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی

مگر از عذار سر زد خط آن پسر فروغی

که به صد هزار تندی ز کمند شوق جستی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها