0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۰
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM

خونم بتی ریخت کش داده بی چون

مژگان خون ریز در ریزش خون

بی باده دیدی چشمان سرمست

بی می شنیدی لبهای میگون

در عهد زلفش یک جمع شیدا

در دور چشمش یک شهر مفتون

چشم و لب او هر سو گرفته‌ست

شهری به نیرنگ، خلقی به افسون

خوبان نشینند در خانه از شرم

هر گه که آید از خانه بیرون

دل برده از من سروی که دارد

بالای دلکش، رفتار موزون

خون از دل من هر شب روان است

تا طره‌اش داشت قصد شبیخون

هر لحظه گردد در ملک خوبی

حسن تو بی‌حد، عشق من افزون

کاری که او کرد با من فروغی

هرگز نکرده‌ست لیلی به مجنون

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها