0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۹
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM

ثواب من همه شد عین رو سیاهی من

که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من

فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی

که در گدایی او بود پادشاهی من

به جرم بی‌گنهی کشتی‌ام خوشا روزی

که غمزهٔ تو درآید به عذرخواهی من

توان شناخت که من دردمند عشق توام

نه اشک سرخ و رخ زرد و رنگ کاهی من

ز کشتگان غمت چون گواه می‌طلبند

گواه من نبود غیر بی‌گواهی من

به غیر تیغ پناهم نماند و می‌پرسم

که رحم در دلت آید ز بی‌پناهی من

سحر به کشتنم از در درآمدی سرمست

مگو نداشت اثر آه صبحگاهی من

نریخت تا به زمین خون پاک بازان را

به خون دلیر نشد دلبر سپاهی من

سزد فروغی اگر کج کلاه من گوید

که فتنه راست شد از فر کج کلاهی من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها