0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۵
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM

گفتم که چیست راهزن عقل و دین من

گفتا که چین زلف و خط عنبرین من

گفتم که الامان ز دم آتشین من

گفتا که الحذر ز دل آهنین من

گفتم که طرف دامن دولت به دست کیست

گفتا به دست آن که گرفت آستین من

گفتم که امتحان سعادت به کام کیست

گفتا که کام آن که ببوسد زمین من

گفتم که بخت نیک بگو هم قرین کیست

گفتا قرین آن که شود هم نشین من

گفتم که بهر چاک گریبان صبح چیست

گفتا ز رشک تابش صبح جبین من

گفتم که از چه خواجه انجم شد آفتاب

گفتا ز بندگی رخ نازنین من

گفتم که ساحری ز که آموخت سامری

گفتا ز چشم کافر سحر آفرین من

گفتم کجاست مسکن دلهای بی قرار

گفتا که جعد خم به خم چین به چین من

گفتم هوای چشمهٔ کوثر به سر مراست

گفتا که شرمی از لب پر انگبین من

گفتم کدام دل به غمت خرمی نخواست

گفتا دل فروغی اندوهگین من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها