0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۹۲
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:43 PM

مهر از تو ندیدم و وفا هم

جور از تو کشیدم و جفا هم

چیزی به دلت اثر ندارد

آسوده ز وردم از دعا هم

یک دل ز تو شادمان ندیدم

غیر از تو ملول و آشنا هم

چشمت ز نگاه مردم‌افکن

قلاش فکند و پارسا هم

زلفت ز کمند پیچ در پیچ

درویش گرفت و پادشا هم

از دیر و حرم مسافران را

مقصود تویی و مدعا هم

من اول و آخری ندارم

مبدا تویی و منتها هم

هر منظرت از مه دو هفته

شهری متحیرند ما هم

بالای تو هر کجا نشیند

بس فتنه که خیزد و بلا هم

چندان نگه تو بی‌خودم کرد

کز خویش گذشتم از خدا هم

تا زان سر کوی پا کشیدم

دستم از کار رفت و پا هم

در دور دهان و چشم ساقی

از زهد برستم از ریا هم

بس خرقه به کوی می فروشان

رهن می ناب شد روا هم

از جلوهٔ مهوشی فروغی

مغلوب هوس شدی هوا هم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها