0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۸۵
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:43 PM

آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم

به یکی رطل‌گران سخت سبک سار شدیم

عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده‌ست

حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم

دست غیبت ار بدرد پردهٔ ما را نه عجب

که چرا باخبر از پردهٔ اسرار شدیم

بلعجب نیست اگر شعبده‌بازیم همه

که به صد شعبده زین پرده پدیدار شدیم

مستی من به نظر هیچ نیامد ما را

تا خراب از نظر مردم هشیار شدیم

جذبهٔ عشق کشانید به کیشی ما را

که ز هفتاد و دو ملت همه بیزار شدیم

بندهٔ واهمه بودیم پس از مردن هم

خواجه پنداشت که آسوده ز پندار شدیم

کار شد تنگ چنان بر دل بیچارهٔ ما

کز پی چاره بر غیر به ناچار شدیم

تا از آن طرف بناگوش چراغ افروزیم

چه سحرها که بدین واسطه بیدار شدیم

لعل و زلفش سر دل جویی ما هیچ نداشت

وه که بی‌بهره هم از مهره هم از مار شدیم

نقد جان بر سر سودای جنون باخته‌ایم

ایمن از وسوسهٔ عقل زیان کار شدیم

پا کشیدیم فروغی ز در مسجد و دیر

فارغ از کشمش سبحه و زنار شدیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها