0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۵
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:47 PM

چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد

ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد

از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد

دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد

عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان

پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد

ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند

که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد

ترسم افزونی صیدی که در این صیدگه است

نگذارد که خدنگش ز کمان برخیزد

خون به پیمانه کشی مغبچگان بنشینند

کس نیارد ز در دیر مغان برخیزد

با کمان خانهٔ ابرو گذر انداز به شهر

کز دم تیر تو شهری به امان برخیزد

گر بدین پستهٔ خندان به چمن بنشینی

غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد

گر پس از مرگ قدم بر سر خاکم بنهی

استخوانم ز لحد رقص‌کنان برخیزد

آخر ای سرو خرامنده، فروغی تا چند

از سر راه تو حسرت نگران برخیزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها