0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۲
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM

تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد

گفتی از جیب افق نیر رخشان سر زد

تا عیان شد رخ زیبای تو از چنبر زلف

صبح امید من از شام غریبان سر زد

صبح نورانی دیدار تو طالع نشده

ای دریغا که شب تیرهٔ هجران سر زد

هر کجا دم زدم از قد و رخ و زلف و خطت

همه جا سرو و گل و سنبل و ریحان سر زد

خط به گرد لب جان بخش تو می‌دانی چیست

ظلماتی که از آن چشمه حیوان سر زد

از سر خاک شهیدان تو ای سخت کمان

عوض لاله همی غنچهٔ پیکان سر زد

صورت خوب تو از عالم معنی برخاست

شعله آه من از سینهٔ سوزان سر زد

یارب از دوزخ هجران تو فارغ نشوند

گر به جز عشق ز عشاق تو عصیان سر زد

خبر از حال اسیران محبت می‌داد

ناله‌ای کز دل مرغان گلستان سر زد

گر فروغی گنه عشق تو دارد غم نیست

کاین گناهی است که از عالم امکان سر زد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها