0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۵
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:43 PM

این چه تابی است که آن حلقهٔ گیسو دارد

که دل هر دو جهان بسته یک مو دارد

نقد یک بوسه به صد جان گران مایه نداد

داد از این سنگ که لعلش به ترازو دارد

اهل بینش همه در جلوهٔ او حیرانند

این چه معنی است که آن صورت نیکو دارد

مگر از دیدن او دیده بپوشد ورنه

کی کسی طاقت نظاره آن رو دارد

پس چرا می‌رمد از حلقهٔ صاحب نظران

گر نه آن چشم سیه شیوهٔ آهو دارد

یک مسلمان ز در کعبه نیامد بیرون

بنده دیر مغان ابش که هندو دارد

تاج داران همه خاک در آن درویشند

که به سر خاکی از آن خاک سر کو دارد

من و اندیشه ز بسیاری دشمن حاشا

دست موسی چه غم از لشگر جادو دارد

من و از کوی تو رفتن به سلامت، هیهات

که سر راه مرا عشق ز هر سو دارد

مگرش دست به چین سر زلف تو رسید

که دم باد سحر نافهٔ خوش بو دارد

آه من دامن آن ماه فروغی نگرفت

زان که یک شهر هواخواه و دعاگو دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها