0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:43 PM

هر کس که به دل حسرت پیکان تو دارد

آسایشی از جنبش مژگان تو دارد

گل چاک زد از شوق گریبان صبوری

تا آگهی از چاک گریبان تو دارد

هر غنچه که سر زد ز دم باد بهاری

مهری به لب از پستهٔ خندان تو دارد

هر لاله نو رسته که بشکفت در این باغ

داغی به دل از عارض رخشان تو دارد

جمعیت خاطر ندهد دست کسی را

کاشفتگی از زلف پریشان تو دارد

هر لحظه محبت ز پی سیر خلایق

سودازده‌ای بر سر میدان تو دارد

هر سو که نظر می‌کنی آن منظر زیبا

صاحب نظری واله و حیران تو دارد

پیراهن من چاک شد از رشک مگر باز

شوریده‌سری دست به دامان تو دارد

پیداست ز نالیدن دل سوز فروغی

کاین سوختگی را ز گلستان تو دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها