0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۶
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:42 PM

کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد

که زلف و کاکل و چشم تو در نظر دارد

نه دیده از رخ خوب تو می‌توان برداشت

نه آه سوختگان در دلت اثر دارد

نه دل از طره خم برخمت توان برکند

نه شام تیره هجران ز پی سحر دارد

ز سحر نرگس جادوی تو عیانم شد

که فتنه‌های نهانی به زیر سر دارد

هزار نشه فزون دیده‌ام ز هر چشمی

ولی نگاه تو کیفیت دگر دارد

ز ابروان تو پیوسته می‌تپد دل من

که از مژه به کمان تیر کارگر دارد

حدیث سوختگانت به لاله باید گفت

کز آتش ستمت داغ بر جگر دارد

سری به عالم عشقت قدم تواند زد

که پیش تیغ بلا سینه را سپر دارد

برغم غیر مکش دم به دم فروغی را

که مهرت از همه آفاق بیشتر دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها