0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۵
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:42 PM

جهان عشق ندانم چه زیر سر دارد

که زیر هر قدمی یک جهان خطر دارد

دریده تا نشود پرده‌ات نمی‌دانی

که حسن پرده‌نشینان پرده در دارد

ز روی و موی بتان می‌توان یقین کردن

که شام اهل محبت ز پی سحر دارد

بهای بوسه او نقد جان دریغ مکن

که این معامله نفع از پی ضرر دارد

گدا چگونه کند سجده آستانی را

که بر زمین سر شاهان تاجور دارد

اسیر بند سواری شدم ز بخت بلند

که در کمند اسیران معتبر دارد

فتاده بر لب میگون شاهدی نظرم

که خون ناحق عشاق در نظر دارد

چسان هوای تو از سر بدر توانم کرد

که با تو هر سر مویم سر دگر دارد

به ملک مهر و وفا کام خشک و چشم‌تر است

وظیفه‌ای که فروغی ز خشک و تر دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها