0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۵۹
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:41 PM

هر سر که به سودای خط و خال تو افتد

چون سایه همه عمر به دنبال تو افتد

واقف شده از حال شهیدان تو در حشر

هر دیده که بر نامهٔ اعمال تو افتد

آن چشم که بندد نظر از منظر خورشید

چشمی است که بر جلوهٔ تمثال تو افتد

آن کار که جز دادن جان چاره ندارد

کاری است که با غمزهٔ قتال تو افتد

هر کس که خبر شد ز گرفتاری من گفت

بیچاره اسیری که به احوال تو افتد

ای مرغ دل ار باخبر از لذت دامی

می‌کوش به حدی که پر و بال تو افتد

ای خواجه گر این است طبیب دل عشاق

مشکل که به فکر دل بدحال تو افتد

فالی بزن ای دل ز پی دولت وصلش

باشد که خود این قرعه به اقبال تو افتد

از شعلهٔ آه تو فلک سوخت فروغی

آتش به سراپردهٔ آمال تو افتد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها