0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۸
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:34 PM

دی چو تیر از برم آن ترک کمان دار گذشت

تا خبردار شدم کار دل از کار گذشت

با وجودی که نه شب دیده‌ام او را و نه روز

شب و روزم همه در حسرت دیدار گذشت

چه نگه بود که دل از کف عشاق ربود

چه بلا بود که بر مردم هشیار گذشت

گر صفای می ناب و رخ ساقی این است

کس نیارد ز در خانه خمار گذشت

تا دلت خون نکند لاله رخی کی دانی

که چه‌ها بر سرم از دیدهٔ خون‌بار گذشت

قامت شاخ گل از بار خجالت خم شد

هر گه آن سرو خرامنده به گل‌زار گذشت

عاشقان رخ آن تازه جوان پیر شدند

وقت آزادی مرغان گرفتار گذشت

طالع خفته‌ام از خواب برآمد وقتی

که به سر وقت من آن دولت بیدار گذشت

من که از سلطنت امکان گذشتن دارم

نتوان ز گدایی در یار گذشت

گر به یک لحظه دو صد بار کشی در خونم

ممکنم نیست ز عشق تو به یک بار گذشت

عشقت از چار طرف بست ره چارهٔ ما

که میسر نشود از تو به ناچار گذشت

چه کنم گر نکنم صبر فروغی در عشق

گر نیارد دلم از صحبت دلدار گذشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها