0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۲
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:33 PM

ایمن از تیر نگاه تو دل زاری نیست

مردم آزارتر از چشم تو بیماری نیست

باز در فکر اسیران کهن افتادی

به کمند تو مگر تازه گرفتاری نیست

کی تواند که به سر تاج سلیمانی زد

هر که از لعل تواش خاتم زنهاری نیست

هر گز آن دولت بیدار نصیبش نشود

هر که را وقت سحر دیدهٔ بیداری نیست

دامن گوهر مقصود به دستش نفتد

هرکه را در دل شب چشم گهرباری نیست

قدمی بیش نمانده‌ست میان من و دوست

لیکن از ضعف مراقوت رفتاری نیست

ای که گفتی غم دل در بر دلدار بگو

خود چه گویم که مرا قدرت گفتاری نیست

کاشکی بار غمش بر کمر کوه نهند

تا بدانند که سنگین‌تر از این باری نیست

گاهی از حضرت معشوق نگاهی بکند

خوش تر از مشغلهٔ عشق دگر کاری نیست

یار از پرده هویدا شد و یاران غافل

یوسفی هست دریغا که خریداری نیست

اثری در نفس پیر مغان است ار نه

سبحهٔ شیخ کم از حلقه زناری نیست

از لب ساقی سر مست فروغی ما را

نشه‌ای هست که در خانه خماری نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها