0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۱
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM

تا خانهٔ تقدیر بساط چمن آراست

نشنید کس از سروقدان یک سخن راست

هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار

هر سو نگری روی وی از پرده هویداست

ماییم و جهانی که نه بیم است و نه امید

ماییم و نگاری که نه زیر است و نه بالاست

ماییم و نشاطی که نه پیدا و نه پنهان

ماییم و بساطی که نه جام است و نه میناست

در پردهٔ تحقیق نه نور است و نه ظلمت

در عالم توحید نه امروز و نه فرداست

در دیر و حرم نور رخش جلوه کنان است

نازم صنمی را که هم این جا و هم آنجاست

چشم من دل سوخته سرچشمهٔ خون شد

کاش آن رخ رخشنده نه می‌دید و نه می‌خواست

هم با سگ کوی تو شهان را دل الفت

هم با خم موی تو جهان را سر سوداست

هم شیفتهٔ حسن تو صد واله بی دل

هم سوختهٔ عشق تو صد عاشق شیداست

هم نسخهٔ لطف از تن سیمین تو ظاهر

هم آیت جور از دل سنگین تو پیداست

المنة لله که همه بزم فروغی

دل‌بند و دل‌آویز و دل‌آرام و دل‌آراست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها