0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:16 PM

دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست

وز ما به جز محبت جرمی ندیده برخاست

چشم سیاه مستش آیا چه دیده باشد

کز کوی تیره بختان می‌ناچشیده برخاست

هم بر هوای بامش مرغ پریده بنشست

هم بر امید دامش صید رمیده برخاست

دوش از رخش نسیمی بگذشت سوی گلشن

گل از فراز گلبن برقع دریده برخاست

هر بی‌خبر که خندید بر حسرت زلیخا

آخر ز بزم یوسف کف را بریده برخاست

صید دل حریصم از شوق تیر دیگر

از صیدگاه خونین در خون تپیده برخاست

دوشینه ماه نو را دیدم به روی ماهی

کز بهر پای بوسش چرخ خمیده برخاست

هر نیم شب که کردم یادی از آن بناگوش

از مشرق امیدم صبح دمیده برخاست

من بی رخش فروغی آفاق را ندیدم

برخاست تا ز چشمم، نورم ز دیده برخاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها