0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۶
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:15 PM

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است

راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است

من مجرم محبت و دوزخ فراق یار

واه درون به صدق مقالم دلالت است

گیرم به خون دیده نویسم رساله را

کس را در آن حریم چه حد رسالت است

در عمر خود به هیچ قناعت نموده‌ام

تا روزیم به تنگ دهانش حوالت است

کام ار به استمالت ازو می‌توان گرفت

هر ناله‌ام علامت صد استمالت است

گر سر نهم به پای تو عین سعادت است

ورجان کنم فدای تو جای خجالت است

آمد بهار و خاطر من شد ملول‌تر

زیرا که باغ بی‌تو محل ملالت است

گفتم که با تو صورت حالی بیان کنم

در دا که حال عشق برون از مقالت است

برخیز تا به پای شود روز رستخیز

وانگه ببین شهید غمت در چه حالت است

کی می‌کند قبول فروغی به بندگی

فرماندهی که صاحب چندین جلالت است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها