0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:14 PM

تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما

بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما

عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او

عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما

تو به از شرب دمادم نتوانیم نمود

که جز این شیوهٔ شیرین نبود مشرب ما

ملتی نیست به جز کفر محبت ما را

هیچ کیشی نتوان جست به از مطلب ما

یا رب ما اثری در تو ندارد ورنه

لرزه بر عرش فتاد از اثر یا رب ما

کس مبادا به سیه‌روزی ما در ره عشق

که فلک تیره شد از تیرگی کوکب ما

دی سحر داد به ما وعدهٔ دیدار ولی

ترسم از بخت سیه، روز نگردد شب ما

تا نزد عشق به سر خط سعادت ما را

خدمت حضرت معشوق نشد منصب ما

گر ره وادی مقصود فروغی این است

لنگ خواهد شدن اینجا قدم مرکب ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها