0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:11 PM

جان به لب آمد و بوسید لب جانان را

طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را

سر سودا زده بسپار به خاک در دوست

که از این خاک توان یافت سر و سامان را

صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد

گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را

زده ره عقل مرا، حور بهشتی رویی

که به یک عشوه زند راه دو صد شیطان را

سست عهدی که بدو عهد مودت بستم

ترسم آخر که به سختی شکند پیمان را

ابر دریای غمش سیل بلا می‌بارد

یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را

حیف و صد حیف که دریای دم شمشیرش

این قدر نیست که سیراب کند عطشان را

با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم

خوش‌تر آن است که از دل نکشم پیکان را

عین مقصود ز چشم تو کسی خواهد یافت

که زنی تیرش و بر هم نزند مژگان را

گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی

لعل جان‌بخش تو از بوسه دهد تاوان را

دوش آن ترک سپاهی به فروغی می‌گفت

که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را

آفتاب فلک فتح ملک ناصر دین

که به هم‌دستی شمشیر گرفت ایران را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها