0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:11 PM

ترک چشم تو بیارست صف مژگان را

تیره بخت آن که بدین صف نسپارد جان را

فارغم در غم عشق تو ز ویرانی دل

که خرابی نرسد مملکت ویران را

گر نبودی هوس نقطهٔ خالت بر سر

پشت پایی زدمی دایرهٔ امکان را

شد فزون بس که خریدار لبت می‌ترسم

که نبندند به جان قیمت این مرجان را

چارهٔ زلف زره ساز تو را نتوان کرد

گرچه از آتش دل نرم کنی سندان را

چون تو زنار سر زلف نهی بر سر دوش

حق پرستان به سر کفر نهند ایمان را

گر تو زیبا صنم از دیر درآیی به حرم

کافر آن است که آتش نزند قرآن را

دام آدم شد اگر دانهٔ خالت نه عجب

که به یک غمزه زدی راه دو صد شیطان را

دل من تاب سر زلف تو دارد آری

کس به جز گوی تحمل نکند چوگان را

خواجه مشفق اگر دست به شمشیر کند

بنده آن است که از سر ببرد فرمان را

زینهار از سرمیدان غمش زنده مرو

سخت بر خویش مکن مرحله آسان را

دستی از دامن آن ترک فروغی نکشم

تا که آلوده به خونم نکند دامان را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها