0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:10 PM

میفشان جعد عنبر فام خود را

ببین دلهای بی آرام خود را

سپردم جان و بوسیدم دهانت

به هیچ آخر گرفتم کام خود را

به دشنامی توان آلوده کردن

لب شیرین درد آشام خود را

دلم در عهد آن زلف و بناگوش

مبارک دید صبح و شام خود را

در آغاز محبت کشته گشتم

بنازم بخت نیک انجام خود را

زبان از پند من ای خواجه بر بند

که بستم گوش استفهام خود را

ز سودای سر زلف رسایش

بدل کردم به کفر اسلام خود را

من آن روزی که دل بستم به زلفش

پریشان خواستم ایام خود را

به عشق از من مجو نام و نشانی

که گم کردم نشان و نام خود را

فروغی سوختم اما نکردم

ز سر بیرون خیال خام خود را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها