0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:10 PM

نازم خدنگ غمزهٔ آن دل‌پذیر را

کر وی گزیر نیست دل ناگزیر را

مایل کسی به شه‌پر فوج فرشته نیست

چندان که من ز شست دل‌آرام تیر را

منعم ز سیر صورت زیبای او مکن

از حالت گرسنه خبر نیست سیر را

وقتی به فکر حال پریشان فتاده‌ام

کز دست داده‌ام دل و چشم و ضمیر را

مقبول اهل راز نگردد نماز من

گر در نظر نیاوردم آن بی‌نظیر را

فرخنده منظری شده منظور چشم من

کز جلوه میزند ره چندین بصیر را

شد گیسوان سلسله مویی کمند من

کز حلقه‌اش نجات نباشد اسیر را

تا باد صبح دم زد از آن زلف و خط و خال

آتش گرفت عنبر و عود و عبیر را

هر دل که شد به گوشهٔ چشم وی آشنا

یک سو نهاد گوش نصیحت پذیر را

بوسی نمی‌دهد به فروغی مگر لبش

بوسیده درگه ملک ملک گیر را

زیب کلاه و تخت محمد شه دلیر

کار است ملک و ملت و تاج و سریر را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها