0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:09 PM

گر باغبان نظر به گلستان کند تو را

بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را

گر صبح‌دم به دامن گلشن گذر کنی

دست نسیم، گل به سرافشان کند تو را

مشرق هزار پاره کند جیب خویشتن

گر یک نظر به چاک گریبان کند تو را

ای کاش چهرهٔ تو سحر بنگرد سپهر

تا قبله گاه مهر درخشان کند تو را

دور فلک به چشم تو تعلیم سحر داد

تا چشم بند مردم دوران کند تو را

چون مار زخم خورده، دل افتد به پیچ و تاب

هرگه که یاد طرهٔ پیچان کند تو را

در هیچ حال خاطر ما از تو جمع نیست

قربان حالتی که پریشان کند تو را

با هیچ‌کس به کشتن من مشورت مکن

ترسم خدا نکرده، پشیمان کند تو را

الحق سزد که تربیت خسرو عجم

میر نظام لشکر ایران کند تو را

جم احتشام ناصرالدین شه که عون او

هم‌داستان رستم دستان کند تو را

داند هلاک جان فروغی به دست کیست

هر کس که سیر نرگس فتان کند تو را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها