0

اشعار دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:24 PM

تقدیم به «ابوذر»های بی ادعای سپاه المهدی (عج)
آن شب، دلم دوباره کسي را به خواب ديد
فردا درست، عکس رخش را به قاب ديد
آن شب که بود، با که سخن گفت، از چه گفت
آن شب هر آن‌چه گفت، ولي از شلمچه گفت
از ايل گفت و آن‌چه که بر کوچ ايل رفت
از عاشقي که رفت، ولي با دليل رفت
آن شب، شبي که عاطفه‌ام پر گرفته بود
يعني دلم سراغ ابوذر گرفته بود
وقت وداع بود، وداع برادرم
يک طشت آب، پشت سرش ريخت مادرم
قرآن گرفت روي سرش تا روانه شد
فردا خبر رسيد که او جاودانه شد
او يک پرنده بود که بال و پرش نماند
مردي که سوخت، سوخت و خاکسترش نماند
اي روزگار، در تب خون‌ پروراندي‌ام
وقتي مرا به سوگ شهيدم نشاندي‌ام
امشب کسي به ياد ابوذر سخن نگفت
مردي غريب درد دلش را به من نگفت
ديوارها نمايش مردم فريبي است
در شهر ما که سهم ابوذر غريبي است
اين‌جا به نام عاطفه، نيرنگ مي‌کنند
دستان مکر، آينه را رنگ مي‌کنند
اما هنوز، منطق باروت گفتني است
سفر خدا و محشر «ماووت» گفتني است
وقتي خدا به روي زمينش خليل داشت
وقتي تمام قافله‌مان نام ايل داشت
وقتي قيام خون خدا نصب عين بود
رمز حماسه‌مان غزل «ياحسين» (ع) بود
والفجر بود و جام بلورين شکسته شد
«حاجي» که رفت، پنجره‌اي نيز بسته شد
يادش بخير، داعيه‌دار ستيزه بود
مردي که استوارتر از «قلعه‌ ديزه» بود
آن شب، شبي که پيکر ياران به آب رفت
مجنون‌ترين جزيره‌ي دنيا به خواب رفت
آن شب، جزيره قصد شکار «سهيل» داشت
چشمي مدام سوز دعاي کميل داشت
آن شب، جزيره بود و جنون، باتلاق خون
پايان گرفته بود کسي در رواق خون
نيزار نه، که بارش باران نيزه بود
مردي غريب همدل «هورالهويزه» بود
ما آمديم و هيبت مردان خاص ماند
داغي سترگ بر دل «ام‌الرصاص» ماند
«زخيم، خنجر يمني را بياوريد
زنجيرهاي سينه‌زني را بياوريد»
زنجيرهاي سينه‌زني، پتک و آتش است
هيهات گوي قافله در يک کشاکش است
زنجيرهاي سينه‌زني، وقف شانه‌هاست
از عشق، از غرور بسيجي نشانه‌هاست
همزاد زخم و درد دلي باز کهنه‌تر
همپاي آهوييم ولي پابرهنه‌تر

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها