پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 4:22 PM
من برآيند سحر تا خط سرخ خطرم
ژرفناکي تبي ملتهب و پر شررم
نيست ايمن ز عطش ناکي من جاري رود
مفکن اي جوي روان بستر خود در گذرم
به سبکباري اين گوشهنشين تکيه مکن
سرکش آتش صد دشت جنون از جگرم
ميتنم رشتهي پرهيز و غنابر تن خويش
بلکه آسوده گذارد دل آشوبگرم
عافيت خواهيم از سرزنش طفلان نيست
پيرم آموخت به من کز سر جان چون گذرم
باورم باور آينهگريهاي سحر
طپش گسترهي آبي بحر خزرم
رويگردان منم از شور فزاينده عشق
که خداداد در اين نشئه همين يک هنرم
شوق پرواز گهي ميبرد از دست مرا
حيف و صد حيف که همت نکند بال و پرم
باز تا مرغ سحر اسم که را هجي کرد
که دهد وسوسهاش حال و هواي دگرم
چيست در شوخي و در شيطنت شاپرکان
که شود جانب هنگامهي گل راهبرم
خانه بگذار و بيا سير سپيداران کن
تا مگر با تو رسد معرفت بيشترم
ننشيند به دل «شمس معطر» هوسي
تا هواي خوش آن کعبه بود کارگرم