پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 4:12 PM
زمین در التهاب خویش می سوخت
دلم در سوره ی تشویش می سوخت
غروب از راه رفته باز می گشت
و شب از روبه رو آغاز می گشت
من و شب از ازل همزاد هستیم
دوباره آمد و با هم، نشستیم
دو آیه مولوی در جام من ریخت
شرر از کوه خاموشم برانگیخت
دوباره شعله شد در من شرر زد
دوباره کاروان زنگ سفر زد
مرا به شانه های خویش بردند
به من آئینه ای آبی سپردند
درون آینه عکس شما بود
کنار عکستان، عکس خدا بود
کبوتر در کبوتر بال بودید
همه زخمی ولی خوشحال بودید
مرا بردید و خود را هم ندادید
مرا راهی به درگاهم ندادید
پس از آن قسمتم یک روح دلسرد
دلی پیچیده در شولایی از درد
پَرِ گل بارِن قله قل بِکه
اِ باخ زرد وخْتَ گل بکه
هرچه کوتِر و ویرا رد بونه
اگر بزانی کر مردن چونه
مِنه و وختِ تینی مردن
جنازه خود و کول خود بردن
الان چن ساله چَوِرِ مرگم
پیوتار و هِشک و بی بار و برگم
جو و دوزخ آگر چولَ هناصم کی
لیْ شو سید سینی تقاصم
ولی ای ایل از پا مانده ی من
غرور از نفس وامانده ی من
ببین ای سرزمین زخم خورده
شکوه زخم های ناشمرده
هنوز این سرزمین مشتاق خون است
به دست عقل ما جام جنون است
هنوز این خاک تشنه داغ دارد
شقایق از عطش جان می سپارد
به لبهایم دو حافظ می بریزید
دو سعدی عشق پی در پی بریزید
که می خواهم سماعی تازه تر را
پر از ترکش کنند این خیره سر را
که شاید سرزمینم جان بگیرد
شب همزاد من پایان بگیرد
شما که خنجری در پشت دارید
و جان را هدیه ای در پشت دارید
شما که خودخوریها پیرتان کرد
غم نامردمی، جان سیرتان کرد
امید سرزمین من شمایید
دلم می گیرد از اینان کجایید؟
ترجمه ابیات کردی:
برگ گلی بیاورید که در شور و جوشش و غلیان باشد
این باغ زرد هنگام به بار نشستن گل های آن است
کبوترهای شهید ما همه از اینجا رد شده اند
راستی تو می دانی که پسر مردن چه رنجی دارد؟
به واقع از تشنگی مردن می ماند به وقتیکه جنازه خود را بر دوش خود حمل کنی
من سالهاست که چشم به راه مرگم و بعد از شما مانند درختی خشک
بی برگ و پوکم مثل گرمای دوزخ و جهنم آتش از نفس هایم بر می خیزد
دیگر کی از این شب تاریک و سیاه تقاص و انتقام مرا می گیری