پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 4:03 PM
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
كه حتي نديديم خاكسترت را
به دنبال دفترچهي خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
و پيدا نكردم در آن كنج غربت
به جز آخرين صفحهي دفترت را:
همان دستمالي كه پيچيده بودي
در آن مُهر و تسبيح و انگشترت را
همان دستمالي كه يك روز بستي
به آن زخم بازوي همسنگرت را
همان دستمالي كه پولك نشان شد
و پوشيد اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدي با لطافت
به پيشانيام بوسهي آخرت را
و با غربتي كهنه تنها نهادي
مرا، آخرين پاره پيكرت را
و تا حال ميسوزم از ياد روزي
كه تشييع كردم تن بيسرت را
كجا ميروي؟ اي مسافر! درنگي
ببر با خودت پارهي ديگرت را