پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
سه شنبه 14 اردیبهشت 1395 7:13 PM
باز امواج ملائک به تلاطم آمد
استخوانهای تو بر شانه ی مردم آمد
از حضور تو تمام سحر آکنده شده است
بوی گل در همه باغ پراکنده شده است
آسمان بار دگر داغ شقایق دارد
دشت در دشت زمین باغ شقایق دارد
دیدم امروز شقایق بدنی سوخته داشت
و شهیدی که به تن پیرهنی سوخته داشت
چه گذشته است گل من! خم ابروی تو را
و کدامین تبر انداخته بازوی تو را
ای که در غیبت خورشید دعا می خواندی
در فضا عطر تو پیچید خدا می خواندی
تو چه کردی که چنین صاحب سرمایه شدی؟
با خدای دل خود یک شبه همسایه شدی
کوچ کردند، کسی ز آن همه ابرار نماند
غیر من هیچ کسی لایق آوار نماند
روزگاری است اسیر غل و زنجیر شدم
من چه کردم که چنین خوار و زمینگیر شدم!
جان به لب آمده در خاک بمانم تا کی؟
و در این هی هی کولاک بمانم تا کی؟
شب یک پنجره را با تو سحر خواهم کرد
رو به خورشید از این شهر سفر خواهم کرد
ای کبوتر! تو بگوی آبی اشراق کجاست
و بگو سبزترین گوشه ی این باغ کجاس