پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
سه شنبه 14 اردیبهشت 1395 7:07 PM
خاطران من گران بها نیست
من فقط به حوض خیره می شوم
و عمق دریا را حدس می زنم
شنزارها دیده ام
که عطر نداشت
شب های دور
قایق های بی ملوان را
که بارشان سنتور بود
دیده ام
که فقط ملال را از خانه به دریا راندند
پس به آنها سلام.
آن سه زن را دیده ام
در بعد از ظهر
در کنار استخر نشسته بودند
عطرهای جوانی
بر اندامشان پیر بود
از وطن می گفتند
از صدای سنتور می گفتند
که هنوز در خانه ذخیره است
داروهای معطر دیده ام
که قادر نبودند
مرگ را دفع کنند
فضای روشنی را دیدم
که ما در آن عاشق شدیم
هنگام که کوک سنتور تمام شد
نوازنده نواخت
مرگ را از آن خانه
دفع کردیم.
چراغ ها را دیده ام
که بزرگ بودند، نور نداشتند
سنتور را از زیر باران
به زیر چراغ ها بردیم
من از مرگ گریخته بودم
مردان و زنان
آن طرف رود
مرا صدا می کردند.
می گفتم:
گهواره ام در باران است
نوازنده ی سنتور می گفت:
من اگر بنوازم
گهواره رها می شود
آغازی دیده ام
که در آغاز
دو و سه عطر خطرناک را
به لباسم آویختند
ندانستم
که بپرسم: کدام آغاز؟
آغاز شکوفه بود
آغاز عمر بود
آغاز عشق بود
نپرسیدم
فقط سنتور را شنیدم
آغاز بود.
آسمانی را دیدم
در شهرتان
که قدیم بود
شگفت و با اندوه
یاد دارم !
کفش را آماده می کردم
که به دنبال سنتور
در کوچه ها
خیابان ها
مرگ دوستان
بدوم
از کوچه ها سرازیر می شدم
به سوی افق می رفتم
افق برای عمرم کوتاه بود.
زنی را دیده ام
که در هنگام بمباران
میوه ها را برای ابد
می شست
لباس های مردش را
اتو می کرد
دوست می داشت
بی آنکه پایان را بداند.
در شب های بمباران
یاد دارم
میخ ها بر دیوار
چه پهناور بودند
هنگام
که قاب های عکس
از دیوار رها می شدند.