0

اشعار دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
سه شنبه 14 اردیبهشت 1395  7:05 PM

جنگلی بود که از جور خزان می نالید
زردی از چهره ی پاییزی آن می بارید
سر هر سرو، ز شلاق خزان خم شده بود
مرگ این جنگل سرسبز مسلّم شده بود
آسمان طعمه ی تاریکی شب ها شده بود
سر خورشید میان همه دعوا شده بود
روشنایی که نمی دید کسی در جنگل 
برگ سبزی که نمی چید کسی در جنگل
روز و شب رو به خدا پنجره وا می کردند
تا که خورشید ببینند، دعا می کردند
که سرانجام کسی آیینه ای پیدا کرد
و گره های گرفتاری شان را وا کرد
یک نفر با همه ی مردم جنگل همدرد
که به آن ها گل و خورشید تعارف می کرد
مهربان بود، و یک مزرعه آرامش داشت
سهمگین بود کمی موج اگر بر می داشت
تازه در جنگل سرسبز بهار آمده بود
و درختان پر از میوه به بار آمده بود
که زمستان به هواداری پاییز آمد
برف با هیبت غارتگر چنگیز آمد
عده ای هر چه توانستند پاییز شدند
از پلاسیدگی و زردی لبریز شدند
مثل چنگیز به تاراج درختان رفتند
با تبرها به پذیرایی آنان رفتند
عده ای نیز چنان لاله پرپر بودند
ایستادند و همه سرخ مکرّر بودند
لحظه در لحظه درختان به خاک افتاده
عابر دوش درختان صنوبر بودند
عده ای ماندند تا راوی این قصه شوند
و پریدند کسانی که کبوتر بودند
عاقبت فصل زمستان به فراموشی رفت
و غم انگیزی این فصل به خاموشی رفت
و از آن حادثه ها هر چه که باقی مانده است
خاطراتی که در خاطره ی جنگل هست

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها