جنوب، جنوب
چه سوگوار شده است
در رؤیای دیدن
مردان جنگاورش
که در حوالی آتش و سرب
گم شدند
جنوب،
به یاد گلهای پرپر جنوب و مردانی که هنوز نیامده اند.
جنوب
چه سوگوار می بینمت
در «رود، رودِ» زنانت
که به « یزله »
« میناری » مشکی به دست
بر فراز تابوت تازه
دامادی شان
جشنی با دمّام و
سنج می گیرند
جنوب،
جنوب
« جامه به نیل » زده است
در این ظهر عشق
که فاخته های دهانش را
پرپر می آورند