ابر رسيد و سر باران نداشت
تشنگي باغچه پايان نداشت
در غزل سوختهام جاگرفت
روح جنون ميل بيابان نداشت
جاي تو خالي، که دل عاشقم
خواست صدايت بزند جان نداشت
در خلأ خاطرههايش دويد
دفتري از ياد شهيدان نداشت
سهم شما حادثه و سهم من
قسمتي از دشت که طوفان نداشت
قسمتي از باغ که خشکيده بود
قسمتي از روح که ايمان نداشت
جاي تو خالي که دل عاشقم
خواست صدايت بزند جان نداشت
منتظر باد بهاران نبود
طاقت تغيير زمستان نداشت
قافيهي دوست! به پايان رسيد
کاش غزل نقطهي پايان نداشت