رفت و برنگشت و این رسم روزگار ماند
چشم جاده ها هنوز، محو در غبار ماند
این همه شب است و باز، این همه حضور تلخ
فصل های محکم خالی از بهار ماند
تو همان که رفته ای، من همان که مانده ام
خواهش دوباره ات، پشت یک حصار ماند
دست مهربان تو، سمت آن طرفتر است
یک کبوتر غریب، باز بی قرار ماند
گرچه تکه تکه است و دلی شکسته است
خوب شد که لااقل از تو یادگار ماند
سال ها گذشت و هیچ، باورت نمی شود
چشم های من هنوز پای انتظار ماند