غزل شمارهٔ ۵۵۱
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395 6:41 PM
ای که سر تا قدمم را به جنون داشته ای
تا مرا داشته ای، غرقه به خون داشته ای
سر انصاف تو گردیم که با این همه حسن
از دل ما طمع صبر و سکون داشته ای
گر دلیرانه بتازی به من ای چرخ رواست
تا تو در معرکه ای خصم زبون داشته ای
نوش کن خون دلم تا بشناسی ای خضر
که تو در چشمهٔ حیوان همه خون داشته ای
دل عرفی بخر از خویش و به خورشید فروش
تا ببینی به چه می ارزد و چون داشته ای
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.