غزل شمارهٔ ۴۲۱
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395 5:03 PM
صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل
تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل
دامن به سلسبیل نیالاید آن که او
در چشمه سار درد کند شست و شوی دل
بگداختیم مرهم و الماس ریختیم
آن بر مراد راحت و این در گلوی دل
با صد غم آشناست دلم، دست ازو بدار
ترسم غمی عنان تو گیرد به بوی دل
تا چند عمر در غم و اندیشه بگذرد
برداشتیم دست غم از زیر و روی دل
عرفی به یک دو جرعه خون، بیخودی نمود
هرگز نخورده بود شراب سبوی دل
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.