0

غزلهای عرفی شیرازی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۰۷
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  5:02 PM

از بس که بود جان، دم رفتن نگرانش

هر گام اجل می کشد از رحم عنانش

این بخت که افسانهٔ عشق تو شنیدست

در شور قیامت بود این خواب گرانش

دل مسند شاهی است که صد دلبر کنعان

در مملکت حسن بود دست نشانش

زحمت مکش ای خضر که از بیم ملامت

الماس بسایند به لب تشنه لبانش

در سینهٔ مخمور وصالت نتوان یافت

زخمی که ز خمیازه توان بست دهانش

فریاد که هر غم که رسد بر در هستی

جان های شهیدان تو گیرند عنانش

عرفی لب غماز چه بندی که بود عشق

رازی که به گفتن نتوان کرد عیانش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها