0

غزلهای عرفی شیرازی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۳
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:35 PM

نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد

به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد

به بهانهٔ ترحم ، نکشی مرا ، وگرنه

سر خون گرفتهٔ من، به بدن چه کار دارد

دل تنگ عیش مارا، که شمارد از صبوران

که هزار زخم دندان، جگرش نگار دارد

سخنم از آن نباشد، بر اهل عیش روشن

که چو باد کوچهٔ غم، نفسم غبار دارد

ز متاع شهر سنت، بود آن گران تجمل

که ز عشوه جشم بندد، ز کرشمه عار دارد

نه شهید غمزهٔ او، دهد این نشانه، عرفی

که هزار شمع عشرت، ز سر مزار دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها