غزل شمارهٔ ۲۱۶
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395 3:31 PM
کجاست فتنه که آن شوخ را سوار کند
زمانه را گل آشوب در کنار کند
گناه کارم و دردا که نیست آن عزت
که انفعال به عفوم امیدوار کند
برای آن که دلیرش کند به خون ریزی
زمانه شوق تو را مایل شکار کند
به ناله نرم بسازم دلت ، از آن ترسم
که نالهٔ دگری در دل تو کار کند
خوش آن که پیش تو پرسند حال عرفی را
شکایتی به کنایت ز روزگار کند
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.