0

غزلهای عرفی شیرازی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۸
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:30 PM

تا بود سراسیمه دلم در به دری بود

اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود

هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت

کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود

با آن که نمی داد امان سیلی فقرم

دایم سر من درهوس تاجوری بود

هرگاه که مژگان مرا شوق تو برداشت

گر قطره و گر دجله سرشکم جگری بود

در بستهٔ اندیشه به جز خار ندیدم

گل ها همه در خوابگه بی خبری بود

نگسسته زهم جذبهٔ توفیق و گرنه

شبگیر طلب بر اثر بی بصری بود

جمعیت عرفی همه دانست که عمری

سوداگر بازارچهٔ بی هنری بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها