0

غزلیات عراقی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۹۱
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:42 PM

چه بود گر نقاب بگشایی؟

بی‌دلان را جمال بنمایی؟

مفلسان را نظاره‌ای بخشی؟

خستگان را دمی ببخشایی؟

عمر ما شد، دریغ! ناشده ما

بر سر کوی تو تماشایی

با وصالت نپخته سودایی

از فراغت شدیم سودایی

چه توان کرد؟ یار می‌نشنوی

هیچ باشد که یار ما آیی؟

جان را به چهره شاد کنی؟

دل ما را به غمزه بربایی؟

بی تومان جان و دل نمی‌باید

دل ما را به جان تو می‌بایی

پرده بردار، تا سر اندازیم

به سر کوی تو، ز شیدایی

ور بر آنی که خون ما ریزی

غمزه را حکم کن، چه می‌پایی؟

مفلسانیم بر درت عاجز

منتظر گشته تا چه فرمایی؟

چون عراقی امید در بسته

تا در بسته، بو که، بگشایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها