0

غزلیات عراقی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۱
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:29 PM

رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان

جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان

دست و پایی می‌زدم، تا بود جان

شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان

شد دل بیچاره از دست وفات

زیر پای هجر پست، اکنون تو دان

رفت عمری کآمدی کاری ز من

چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان

نیک نومیدم ز امید بهی

حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان

از گل شادی ندیدم رنگ و بوی

خار غم در جان شکست، اکنون تو دان

چون عراقی را ندادی ره به خود

گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها