0

غزلیات عراقی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۵
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:25 PM

نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم

سر کفر و غم ایمان ندارم

به امید خیالت می‌دهم جان

وگرنه طاقت هجران ندارم

مرا گفتی که: فردا روز وصل است

امید زیستن چندان ندارم

دلم دربند زلف توست، ورنه

سر سودای بی‌پایان ندارم

نیاید جز خیالت در دل من

بخر یوسف، سر زندان ندارم

غمت هر لحظه جان می‌خواهد از من

چه انصاف است؟ چندین جان ندارم

خیالت با دل من دوش می‌گفت

که: این درد تو را درمان ندارم

لب شیرین تو گفتا: ز من پرس

که من با تو بگویم کان ندارم

وگر لطف خیال تو باشد

عراقی را چنین حیران ندارم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها