0

غزلیات عراقی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۲
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:24 PM

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

اگر با من خوشستی غمگسارم

به آب دیده دست از خود بشویم

کنون کز دست بیرون شد نگارم

نگارا، بر تو نگزینم کسی را

تویی از جمله خوبان اختیارم

مرا جانی، که می‌دارم تو را دوست

عجب نبود که جان را دوست دارم

مرا تا کار با زلف تو باشد

پریشان‌تر ز زلف توست کارم

مرا کرامگه زلف تو باشد

ببین چون باشد آرام و قرارم؟

به بوی آنکه دامان تو گیرم

نشسته بر سر ره چون غبارم

در آویزم به دامان تو یک شب

مگر روزی سر از جیبت برآرم

عراقی، دامن او گیر و خوش باش

که من با تو درین اندیشه یارم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها