0

غزلیات عراقی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۸
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:17 PM

ای باد صبا، به کوی آن یار

گر بر گذری ز بنده یاد آر

ور هیچ مجال گفت یابی

پیغام من شکسته بگزار

با یار بگوی کان شکسته

این خسته جگر، غریب و غم‌خوار

چون از تو ندید چارهٔ خویش

بیچاره بماند بی‌تو ناچار

خورشید رخت ندید روزی

بی‌نور بماند در شب تار

نی این شب تیره دید روشن

نی خفته عدو، نه بخت بیدار

می‌کرد شبی به روز کاخر

روزی بشود که به شود کار

کارش چو به جان رسید می‌گفت:

کای کرده به تیغ هجرم افگار

ای کرده به کام دشمنانم

با یار چنین، چنین کند یار؟

آخر نظری به حال من کن

بنگر که: چگونه بی‌توام زار؟

یک بارگیم مکن فراموش

یاد آر ز من شکسته، یاد آر

مزار ز من، که هیچ هیچم

از هیچ، کسی نگیرد آزار

من نیک بدم، تو نیکویی کن

ای نیک، بدم، به نیک بردار

بگذار که بگذرم به کویت

یکدم ز سگان کویم انگار

بگذاشتم این حدیث، کز من

دارند سگان کوی تو عار

پندار که مشت خاک باشم

زیر قدم سگ درت خوار

القصه به جانم از عراقی

مگذار، کزو نماند آثار

بالجمله تو باشی و تو گویی

او کم کند از میانه گفتار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها