0

غزلیات عراقی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۵
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:16 PM

صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار می‌آید

که بوی او شفای جان هر بیمار می‌آید

نسیم او مگر در باغ جلوه می‌دهد گل را

که آواز خوش بلبل ز هر سو زار می‌آید

مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد

که از باغ و گل و گلزار بوی یار می‌آید

از آن چون بلبل بی‌دل ز رنگ و بوی گل شادم

که از گلزار در چشمم رخ دلدار می‌آید

گر آید در نظر کس را به جز رخسار او رویی

مرا باری نظر دایم بر آن رخسار می‌آید

مرا از هرچه در عالم به چشم اندر نیامد هیچ

مگر آبی که در چشمم دمی صد بار می‌آید

چو اندر آب عکس یار خوشتر می‌شود پیدا

از آنروز آب در چشمم مگر بسیار می‌آید

جهان آب است و من در وی جمال یار می‌بینم

ازینجا خواب در چشمم مگر بسیار می‌آید

عراقی در چنین خوابی همی بیند چنان رویی

از آن در خاطرش هر دم هزاران کار می‌آید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها